چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید
چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید
چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید
چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید
چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید
چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید
چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید
چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید
گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید
ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید
ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید
ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید
ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید
ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید
ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید
ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید
پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد
پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد
پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد
پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد
پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد
پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد
پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد
پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد
جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید
جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید
جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید
جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید
جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید
جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید
جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید
جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید
با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست
با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست
با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست
با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست
با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست
با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست
با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست
با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست
با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید
با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید
با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید
با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید
با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید
با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید
با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید
با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید
بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد
بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد
بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد
بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد
بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد
بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد
بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد
بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد
بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید
بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید
بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید
بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید
بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید
بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید
بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید
بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید
اندرین خم خانه صافی از پی درد است و ما
اندرین خم خانه صافی از پی درد است و ما
اندرین خم خانه صافی از پی درد است و ما
اندرین خم خانه صافی از پی درد است و ما
اندرین خم خانه صافی از پی درد است و ما
اندرین خم خانه صافی از پی درد است و ما
اندرین خم خانه صافی از پی درد است و ما
اندرین خم خانه صافی از پی درد است و ما
درد پر خوردیم اکنون صاف می باید مزید
درد پر خوردیم اکنون صاف می باید مزید
درد پر خوردیم اکنون صاف می باید مزید
درد پر خوردیم اکنون صاف می باید مزید
درد پر خوردیم اکنون صاف می باید مزید
درد پر خوردیم اکنون صاف می باید مزید
درد پر خوردیم اکنون صاف می باید مزید
درد پر خوردیم اکنون صاف می باید مزید
در خراباتی که صاحب درد او جان های ماست
در خراباتی که صاحب درد او جان های ماست
در خراباتی که صاحب درد او جان های ماست
در خراباتی که صاحب درد او جان های ماست
در خراباتی که صاحب درد او جان های ماست
در خراباتی که صاحب درد او جان های ماست
در خراباتی که صاحب درد او جان های ماست
در خراباتی که صاحب درد او جان های ماست
مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید
مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید
مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید
مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید
مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید
مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید
مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید
مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید
گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن
گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن
گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن
گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن
گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن
گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن
گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن
گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن
چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید
چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید
چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید
چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید
چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید
چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید
چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید
چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید